جدول جو
جدول جو

معنی کلان گیر - جستجوی لغت در جدول جو

کلان گیر
(تَ لَ/ لِ زَ)
مقابل خردگیر. انواعی از مرغان شکاری که شکار کلان گیرند. باز. بازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیان شیر
تصویر کیان شیر
(پسرانه)
پادشاه شجاع، نام یکی از سرداران بهمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمانگیر
تصویر کمانگیر
(پسرانه)
کماندار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زبان گیر
تصویر زبان گیر
کسی که اطلاعاتی را به دست آورده و خبر می دهد، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، منهی، آیشنه، رافع، ایشه، خبرکش، متجسّس، راید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمان گر
تصویر کمان گر
کسی که کمان درست کند، کمان ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهان گیر
تصویر جهان گیر
بین المللی، جهانی، جهان گشا، کسی یا چیزی که شهرتش به همۀ نقاط جهان برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاه گیس
تصویر کلاه گیس
زلف و گیسوی مصنوعی که بر سر بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاب گیر
تصویر گلاب گیر
کسی که پیشه اش گرفتن گلاب از گل می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روان گیر
تصویر روان گیر
آنکه یا آنچه سبب مرگ می شود، گیرندۀ روان، جان ستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمان گیر
تصویر کمان گیر
کمان دار، دارندۀ کمان، آنکه در تیراندازی با کمان مهارت دارد، کمان گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسان گیر
تصویر آسان گیر
آنکه کارها و پیشامدها را بر خود آسان گیرد و سهل شمارد، سهل انگار
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
توانای در کار و عمل مانند آسمان. (ناظم الاطباء) ، کارآزموده. مجرب. حاذق. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کلان گرفتن. مقابل خردگیری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بزرگ گوش. (منتهی الارب) (از اشتینگاس). آنکه گوش بزرگ دارد. ارفش. آذن. پیل گوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلان و گوش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
بزرگ سر بودن. گنده بودن سر:
باوی است از کلان سری همسر
خر دجالک درازرکاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
روان گیرنده. گیرندۀ روان. آنکه یا آنچه روان را بستاند. آنکه یا آنچه روح از تن جدا کند. روانستان. جانستان:
چه گویی دایه زین پیک روان گیر
که ناگه بردلم زد ناوک تیر.
(ویس و رامین).
هنوز افتاده بد شاه جهانگیر
که خوک او را بزد یشک روان گیر.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ / پِ / چَپْ پَ / پِ زَ)
گلاب گیرنده. آنکه گلاب تهیه کند: و مثال برآمدن و باز فرودآمدن این بخارها و رطوبت ها همچون کارگاه گلابگیران است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به گلابگر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ بَ)
کنایه از خوشامدگو و چرب زبان و طرار و اخاذ. و این ظاهراً مبدل کلازه به زای تازی است که بالفتح و بالضم پرنده ای است سرخ فام که مانند هدهد تاج دارد و آن را سبز نیز خوانند. (آنندراج). نرم زبان. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، اوباش. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کنایه از دیرگیر و سخت گیر، آنکه در کارها صبر و ثبات ورزد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گیسوی مصنوعی که زنان بی موی یا کم موی آن را بر سر گذارند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلاگیس شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ دَ / دِ)
سهل انگار، مداهن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
صاحب ریش کلان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هلفوف. هلوف. (منتهی الارب). لحیانی. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(بَخْ یَ / یِ زَ)
آنکه عنان کسی را بگیرد. کنایه از بازدارنده از رفتن هم باشد. (از آنندراج). که عنان اسب به دست گیرد. که دوال دهانۀ اسب به دست گیرد. آنکه دست در عنان اسب کسی زند بقصد فرودآوردن یا داد خواستن:
چون شد آن روز غم عنانگیرش
رغبت آمد بسوی نخجیرش.
نظامی.
تظلم کنان سوی راه آمدند
عنان گیر انصاف شاه آمدند.
نظامی.
جان عنان گیر سواریست که تا درنگری
از در دیده درون آید و تا دل برود.
وحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جَ تَ / تِ)
در این بیت نظامی بمعنی برملا، بر سر زبانها و فاش آمده:
آوازۀ عشقشان جهان گیر
آواز عتابشان زبان گیر.
نظامی (الحاقی)
لغت نامه دهخدا
آنکه گلاب استخراج کند کسی که گلاب تهیه کند: و مثال بر آمدن و باز فرود آمدن این بخار ها و رطوبتها همچون کارگاه گلابگیران است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران گیر
تصویر گران گیر
سختگیر دیر گیر، آنکه در امور صبر و ثبات ورزد
فرهنگ لغت هوشیار
گیسوی مصنوعی که زنان بیموی یا کم موی آنرا بر سر گذارند: می بینم روزی را که کچل شده و کلاه گیس بسر گذاشته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاج گیر
تصویر علاج گیر
پزشک، افسونگر پزشک طبیب، افسونگر معزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان گیر
تصویر روان گیر
جان ستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان گیر
تصویر آسان گیر
سهل انگار، مداهن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بکاری می پردازد آنکه مباشر کاری شود، سنگ محکم یا ستون سنگی استواری که در ساختن عمارت بکار برند. یا کار گیر بنا. سنگی محکم که بدان ساختمانی بنا کنند، نوعی پارچه درشت و ستبر، سرداب زیر زمین، غار کهف، گنبد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به کمان مجهز است، کسی که در تیر اندازی با کمان مهارت دارد کمانگیر: (بر سر خاکش بجای شمع تیری مینهد هر که قربان کمانداران ابرو میشود)، (کلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
کارگرنانوایی که نان ازتنور بیرون آورد، انبری که بوسیله آن نان را از دیوار تنور جدا کنند و بیرون آرندنان چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاه گیس
تصویر کلاه گیس
گیسوی مصنوعی که زنان بی موی یا کم موی آن را بر سر گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلان پیکر
تصویر کلان پیکر
عظیم الجثه
فرهنگ واژه فارسی سره